سلطان و آهو

یکی داشت و یکی نداشت. یکی می‌کاشت و یکی برمی‌داشت. پادشاهی به شکار خیلی علاقه داشت. روزی که با عده‌ای از درباریان می‌رود به شکار به دنبال آهویی می‌رود و از همه دور می‌افتد و وقتی به خودش می‌آید، می‌بیند هوا دارد تاریک می‌شود. شب را در جنگل سر می‌کند.

صبح وقتی دارد پی راه می‌گردد، به چشمه‌ای می‌رسد. دختری را آنجا می‌بیند. عاشقش می‌شود. به دختر می‌گوید مرا به خانه‌تان ببر تا تو را از پدرت خواستگاری کنم. هنگام خواستگاری پدر دختر از او می‌پرسد: "مرد غریبه تو چه‌کاره هستی؟" پادشاه می‌گوید من اصلا کار نمی‌کنم. فقط دستور می‌دهم و دیگران انجام می‌دهند. پدر می‌گوید برو عموجان. هروقت کار آبرومندی داشتی، به تو دختر خواهم داد. پادشاه می‌رود به قصر و قالی‌بافی یاد می‌گیرد و بعد با دختر عروسی می‌کند. اما بعد ماجراهایی پرهیجان پیش می‌آید که می‌فهمد داشتن کار و تخصص خیلی مهم است و دستور می‌دهد همه درباریان مثل بقیه مردم شغلی یاد بگیرند و هیچ‌کس با دسترنج دیگران زندگی نکند و از مردم فقیر باج و خراج نگیرند. قصه سلطان و آهو هم مثل تعدادی از قصه‌های عامیانه به ارزش کار و حرفه و نکوهش بیکاری و نداشتن تخصص می‌پردازد. تصاویر کتاب با رنگ‌های شاد و زنده، طبیعت و فرهنگ مردم گیلان را نشان می‌دهد. علاوه بر این تصاویر، مطالبی افزون بر متن دارند؛ مثل مراسم عروسی و ... که قصه را تکمیل می‌کند و کتاب را به سوی کتاب‌های تصویری می‌برد. پس مخاطب هم میهمان لذت ادبی است و هم میهمان لذت بصری. همراه بودن گویش گیلکی به موازات زبان فارسی مخاطب را با زبان و فرهنگ دیگر نیز آشنا می‌کند. اطلاعات مربوط به استان گیلان نیز مکمل این هدف است. آوردن فهرست منابع در پایان کتاب از نکات مثبت آن است. کتاب می‌تواند کلاس درس جغرافیای استان‌ها را غنی کند.

 

برگردان
ناصر وحدتی
تهیه کننده
فروغ جمالی
سال نشر
۱۳۸۶
نویسنده
ناصر وحدتی
Submitted by admin on